حق پخش داستانی که سر دراز دارد
تاریخ انتشار: ۱۳ شهریور ۱۴۰۱ | کد خبر: ۳۵۹۲۶۸۳۱
ایسنا/اصفهان حق پخش، حقی قانونی برای باشگاهها است که از اصلیترین منابع درآمدی فدراسیونها و باشگاهها محسوب میشود. در واقع حقوق پخش تلویزیونی در کنار مسابقه و بازیهای تیم، حقوق اسپانسرینگ و اقلام هواداری یکی از محصولات تیمهای ورزشی است که با فروش آن برای خود درآمدزایی میکنند.
در کشورهای پیشرو حقوق پخش تلویزیونی بسته به سیاستهای بازاریابی در فوتبال این کشورها، از ۳۰ تا ۶۰ درصد کل درآمدشان را تشکیل میدهد.
بیشتر بخوانید:
اخباری که در وبسایت منتشر نمیشوند!
ماجرا از ۲۰ مردادماه آغاز شد که باشگاه استقلال در اطلاعیهای اعلام کرد به منظور احقاق حق باشگاهش از درآمدزایی مرتبط با محتوا و هماهنگی به عمل آمده با سازمان لیگ، از این پس امکان حضور دوربینهای تلویزیونی برای تصویربرداری از مسابقات خانگی (به استثنا پخش زنده مسابقه) و نشستهای خبری پیش و پس از مسابقاتی که استقلال میزبان آنهاست، وجود ندارد تا با این کار صدا و سیما را به سمت پرداخت حق پخش سوق دهد.
پس از دو روز از اطلاعیه استقلال، این بار مدیران دو باشگاه بزرگ پایتختنشین در نامهای مشترک خطاب به سازمان صداوسیما، خواستار جلوگیری از پخش خلاصه بازیها و گلهای به ثمر رسیده دو تیم در بخشهای خبری و برنامههایی مثل فوتبال برتر و شبهای فوتبالی شدند.
به طور کلی در فضای فوتبال حق پخش تلویزیونی به دو صورت پرداخت میشود. در برخی کشورها حقوق پخش توسط سازمان لیگ به فروش میرسد و در برخی دیگر هر باشگاه به شکل اختصاصی حقوق پخش بازیهایش را به فروش میرساند. این مورد عموماً از سوی باشگاههایی مانند سرخابیها که خود را پرمخاطبترین و پردرآمدترین تیمها به لحاظ تبلیغاتی میدانند، اعمال میشود. اما در این سالها موضوع حق پخش تلویزیونی بدون تعامل و با اختلاف میان طرفین پیش رفته تا جایی که کار را به تحریم صدا و سیما از سوی باشگاههایی چون پرسپولیس و استقلال برساند. این در حالی است که به نظر میرسد برخلاف ادعا صدا و سیما، پخش سالانه ۸۰ مسابقه سرخابیها، حداقل ۱۷۰۰ میلیارد تومان برای صدا و سیما درآمدزایی میکند.
نخستین بار در ۲۰ مردادماه در اطلاعیهای اعلام کرد که برای احقاق حق باشگاه استقلال از درآمدزایی مرتبط با محتوا و هماهنگی انجام شده با سازمان لیگ، از این پس امکان حضور دوربینهای تلویزیونی برای تصویربرداری از مسابقات خانگی (به استثنای پخش زنده مسابقه) و نشستهای خبری پیش و پس از مسابقاتی که استقلال میزبان آنهاست، وجود ندارد. به فاصله دو روز، مدیران دو باشگاه بزرگ پایتخت در نامهای مشترک به رئیس سازمان صداوسیما، خواستار جلوگیری از پخش خلاصه بازیها و گلهای به ثمر رسیده دو تیم در برنامههای تلویزیونی شدند. این موضوع تا جایی ادامهدار شد که مدیران عامل سرخابیها و سپاهان در رسانه پیگیر احقاق حقشان شدند.
رضا درویش، مدیرعامل پرسپولیس حق پخش را حق سهامدارانشان دانست و گفت: پیگیر حق سهامدارانمان هستیم. تلویزیون برای یک سریال ۲۰۰ میلیون هزینه میکند، اما برای یک برنامه ۹۰ دقیقه هفتگی ما سهمی نمیدهند.
مصطفی آجرلو، مدیرعامل استقلال نیز گلایه کرد: پول اجاره استادیوم را میدهیم و دوربین خودمان را راه نمیدهند. در حالی که باید دید تلویزیون برای خاله شادونه چقدر هزینه میکند.
حمید مطهری، سرمربی تیم نساجی همچنین یادآور شد: این حق طبیعی تیمها است و در تیمهای بزرگ دنیا درآمد اصلی همین مسئله است.
از سوی دیگر محمدرضا ساکت، مدیرعامل سپاهان این موضوع را حق باشگاه مالک دانست و افزود: صداوسیما در خصوص حق پخش آدرس اشتباه ندهد. در برنامه چهارم بودجه دولت اعلام شده مبلغی از تبلیغاتی که همزمان با مسابقات ورزشی پخش میشود، باید صداوسیما بهعنوان تبلیغات به وزارت ورزش داده و وزارت به فدراسیون بدهد.
وی همچنین تأکید کرد: این حق باشگاه است و کارشان باشگاههای پایتخت در تحریم صدا و سیما را رد نمیکنم. هر باشگاهی مالک رویداد خودش است و بازی استقلال و سپاهان محصول تولیدی باشگاه استقلال است و این باشگاه بهعنوان مالک هر طور بخواهد میتواند آن را بفروشد. این چیزی است که فوتبال حرفهای در دنیا تعریف کرده که انتظار درست و به جایی است.
در این بین کارگروهی برای حل این موضوع با حضور نمایندگان باشگاهها مصوب شد، اما هنوز نتیجهای از آن برای بهبود شرایط صادر نشده است.
انتهای پیام
منبع: ایسنا
کلیدواژه: استانی ورزشی سازمان صدا و سیما سازمان لیگ تبليغات حق پخش تلويزيوني مسابقات فوتبال پخش تلویزیونی صدا و سیما باشگاه ها حق باشگاه احقاق حق حقوق پخش بازی ها تیم ها حق پخش
درخواست حذف خبر:
«خبربان» یک خبرخوان هوشمند و خودکار است و این خبر را بهطور اتوماتیک از وبسایت www.isna.ir دریافت کردهاست، لذا منبع این خبر، وبسایت «ایسنا» بوده و سایت «خبربان» مسئولیتی در قبال محتوای آن ندارد. چنانچه درخواست حذف این خبر را دارید، کد ۳۵۹۲۶۸۳۱ را به همراه موضوع به شماره ۱۰۰۰۱۵۷۰ پیامک فرمایید. لطفاً در صورتیکه در مورد این خبر، نظر یا سئوالی دارید، با منبع خبر (اینجا) ارتباط برقرار نمایید.
با استناد به ماده ۷۴ قانون تجارت الکترونیک مصوب ۱۳۸۲/۱۰/۱۷ مجلس شورای اسلامی و با عنایت به اینکه سایت «خبربان» مصداق بستر مبادلات الکترونیکی متنی، صوتی و تصویر است، مسئولیت نقض حقوق تصریح شده مولفان در قانون فوق از قبیل تکثیر، اجرا و توزیع و یا هر گونه محتوی خلاف قوانین کشور ایران بر عهده منبع خبر و کاربران است.
خبر بعدی:
پرفروشهای داستانی حوزه مقاومت در نمایشگاه
چه میشود که کتابی، در یک نمایشگاه چند روزه خوب دیده میشود و خوب میفروشد؟ قطعاً دلایل زیادی برای موفقیت کتابها در رویدادهای اینچنینی وجود دارد. بخشی از این دلایل به جذابیت خود کتاب برمیگردد.
به گزارش مشرق، کتاب «سلام بر ابراهیم» در نمایشگاه مجازی سال گذشته فروش خوبی داشت و البته همیشه یکی از پرطرفدارترین کتابهای ادبیات پایداری بوده است، چون تصویری واقعی و ملموس از شهید هادی را نشانمان میدهد. در این کتاب با مرد جوانی مواجه میشویم که سراسر فضایل اخلاقی است، اما پا روی زمین دارد و بهظاهر همه کنش و واکنشهایش زمینیاند. در گذر از همین زندگی عادی، همین حوادث ریز و درشتی که با آنها مواجه میشود، فضایل اخلاقیاش را نیز بروز میدهد. کتاب «سلام بر ابراهیم» در معرفی شهید هادی به اغراق روی نمیآورد و فقط حقیقت را، تا حد ممکن به همان شکلی که بوده است روایت میکند.
میخوانیم: در ایام مجروحیت ابراهیم به دیدنش رفتم. بعد با موتور به منزل یکی از رفقا برای مراسم افطاری رفتیم. صاحبخانه از دوستان نزدیک ابراهیم بود. خیلی تعارف میکرد. ابراهیم هم که به تعارف احتیاج نداشت! خلاصه کم نگذاشت. تقریباً چیزی از سفره اتاق ما اضافه نیامد! جعفر جنگروی از دوستان ما هم آنجا بود. بعد از افطار مرتب داخل اتاق مجاور میرفت و دوستانش را صدا میکرد. یکییکی آنها را میآورد و میگفت: ابرام جون، ایشون خیلی دوست داشتند شما را ببینند و… ابراهیم که خیلی خورده بود و به خاطر مجروحیت، پایش درد میکرد، مجبور بود به احترام افراد بلند شود و روبوسی کند. جعفر هم پشت سرشان آرام و بیصدا میخندید. وقتی ابراهیم مینشست، جعفر میرفت و نفر بعدی را میآورد! چندین بار این کار را تکرار کرد. ابراهیم که خیلی اذیت شده بود با آرامش خاصی گفت: جعفر جون، نوبت ما هم میرسه!
راوی میافزاید: آخر شب میخواستیم برگردیم. ابراهیم سوار موتور من شد و گفت: سریع حرکت کن! جعفر هم سوار موتور خودش شد و دنبال ما راه افتاد. فاصله ما با جعفر زیاد شد. رسیدیم به ایست و بازرسی! من ایستادم. ابراهیم با صدای بلند گفت: برادر بیا اینجا! یکی از جوانهای مسلح جلو آمد. ابراهیم ادامه داد: دوست عزیز، بنده جانباز هستم و این آقای راننده هم از بچههای سپاه هستند. یک موتور دنبال ما داره میاد که… بعد کمی مکث کرد و گفت: من چیزی نگم بهتره، فقط خیلی مواظب باشید. فکر کنم مسلحه! بعد گفت: بااجازه و حرکت کردیم. کمی جلوتر رفتم توی پیادهرو و ایستادم. دوتایی داشتیم میخندیدیم. موتور جعفر رسید. چهار نفر مسلح دور موتور را گرفتند! بعد متوجه اسلحه کمری جعفر شدند! دیگر هر چه میگفت کسی اهمیت نمیداد و… تقریباً نیم ساعت بعد مسئول گروه آمد و حاج جعفر را شناخت. کلی معذرتخواهی کرد و به بچههای گروهش گفت: ایشون، حاج جعفر جنگروی از فرماندهان لشگر سیدالشهداء هستند. بچههای گروه، با خجالت از ایشان معذرتخواهی کردند. جعفر هم که خیلی عصبانی شده بود، بدون اینکه حرفی بزند اسلحهاش را تحویل گرفت و سوار موتور شد و حرکت کرد. کمی جلوتر که آمد ابراهیم را دید. در پیادهرو ایستاده و شدید میخندید! تازه فهمید که چه اتفاقی افتاده. ابراهیم جلو آمد، جعفر را بغل کرد و بوسید. اخمهای جعفر باز شد. او هم خندهاش گرفت. خدا را شکر با خنده همهچیز تمام شد.
شهادت و حقیقت، خاطراتی از جنس پاکی و مظلومیت
کتاب «من میترا نیستم» نیز در فهرست پرفروشهای نمایشگاه کتاب ۱۴۰۲ جای گرفته بود. این کتاب که کاری از معصومه رامهرمزی و بازنویسی یکی از آثار قبلی اوست، داستانی از پاکی و معصومیت را روایت میکند. داستان دختر نوجوانی به اسم زینت کمایی که به انقلاب دل بست و به سهم خود برای تحقق آرمانهای آن کوشید، اما به دست دشمنان همین انقلاب به شهادت رسید. زمان شهادت چهارده سال بیشتر نداشت. سرشار از زندگی بود و مسیری طولانی پیش رو داشت. اما در همان نخستین قدمها، قربانی ترور منافقین شد. منافقینی که شرارت را نمایندگی میکردند، شرارتی که تاب تحمل پاکی و درستی این دختر نوجوان را نداشت و نه فقط با او یا با انقلاب، که با همه زیباییها و خوبیها دشمن بود. آنچه جذابیت این کتاب را بیشتر میکند، لحن صمیمی و سادهای است که رامهرمزی برای مرور زندگی شهید کمایی انتخاب کرده است. همین مظلومیت و معصومیت قهرمان داستان است که خواهناخواه خواننده را متأثر میکند و به درون روایت میبرد. معصومیتی که به شهادت ختم شد و مظلومیتی که حتی بعد از این شهادت، ادامه داشت.
در جایی از کتاب، از قول مادرش میخوانیم: بعد از اینکه خودش را شناخت و فهمید از زندگی چه میخواهد، اسمش را عوض کرد. میگفت: «من میترا نیستم. اسمم زینبه. با اسم جدید صدام کنید.» از باباش و مادربزرگش به خاطر اینکه اسمش را میترا گذاشته بودند، ناراحت بود. من نُه ماه بچهها را به دل میکشیدم؛ اما وقتی به دنیا میآمدند، ساکت مینشستم و نگاه میکردم تا مادرم و جعفر روی آنها اسم بگذارند… بعد از انقلاب، دیگر دخترم نمیخواست میترا باشد. دوست داشت همهجوره پوست بیندازد و چیز دیگری بشود؛ چیزی به خواست و اراده خودش، نه به خاطر من، جعفر یا مادربزرگش… زینب برای اینکه تکلیف اسمش را برای همیشه روشن کند، یک روز روزه گرفت و دوستان همفکرش را برای افطار به خانه دعوت کرد. میخواست با این کار به همه بگوید که دیگر میترا نیست و این اسم باید فراموش شود.
همچنین باید از «تنها گریه کن» کاری از اکرم اسلامی نام ببریم، کتابی درباره شهید محمد معماریان که زندگیاش از زبان مادرش اشرف سادات منتظری مرور میشود. «برای بقیه سه سال از شهادت محمد گذشته بود، برای من هر روزِ این سه سال، بهاندازه سی سال کش آمده بود.» اینجا با مادر شهید روبهرو هستیم، مادری که از خودش، از خاطراتش، و از پسرش صحبت میکند. «آن اوایل که جنگ شروع شد، ما فکر میکردیم خیلی زود تمام میشود. به خیالمان هم نمیرسید که هی جوانها بروند و برنگردند، مردها سایهشان از سر زن و بچههایشان کم شود و زنها تلاش کنند قوی روی پا بمانند و بچههایشان را دستتنها بزرگ کنند. ما بارها و بارها هر چیزی را که به فکرمان میرسید، پشت کامیونها بار بزنیم و هر دفعه توی دلمان دعا کنیم دفعه آخر باشد و خیلی زود شر جنگ از زندگیمان کم شود، ولی نشود و دوباره سبزی خشک کنیم و لباس بدوزیم و چشم به راه، بغضمان را فرو بخوریم و به هم دلداری بدهیم.»
حرفهای مادر، خواننده را نه فقط درگیر میکند، که تکان میدهد. خاطراتش را میخوانیم و در بخشهایی از آن، با حقایقی بزرگ مواجه میشویم. «سرش را آورد بالا و این بار با التماس و بغض خیره شد توی چشمهایم و گفت: مامان جان! میدونید شهادت داریم تا شهادت. دلم میخواد طوری شهید بشم که احتیاج به غسل نداشته باشم؛ مثل امام حسین بدنم بمونه روی زمین، زیر آفتاب. دعا میکنی برام؟ نمیفهمیدم این بچه کجاها را میدید. غافلگیر شده بودم. من فوق فوقش دعا میکردم پسرم با شهادت عاقبتبهخیر بشود، اما پسرم، فقط آن را نمیخواست؛ آرزو داشت تا آنجا که میشود، شبیه امامش باشد.»